-
ملت عشق
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1396 14:30
ملت عشق از همه دنیا جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست روایتی زیبا و دوست داشتنی از همراهی و دوستی مولانا و شمس داستان روایت گر دو داستان است. یکی از گذشته و یکی از حال. وقایع دو داستان متناسب با هم جلو می روند، داستان " الا " و داستان " شمس " در داستان همراهی مولانا و شمس که رمانی است که الا می...
-
عزیز
جمعه 5 خردادماه سال 1396 16:18
روزهای آخر سال 95 بود. همه درگیر جشن و خوشحالی و خرید و... بودند. ما هم مثل همه با این که تدارک خاصی ندیده بودیم اما از آمدن سال جدید و بهار خوشحال بودیم . اما آن بعد از ظهر آن بعد از ظهر 28 اسفند 95 همه چیز را تغییر داد. ناگهان تلفن زنگ خورد و خبر تصادف را داد. و این آغاز تنهای ما بود. ده سال پیش به اصرار ما،...
-
چیمریکا
شنبه 28 اسفندماه سال 1395 13:47
داستان مرد تانکی که در گیر و دارهای اعتراضات با یک کیسه خرید جوی تانک های ارتش چین می ایستد. و مردمی که به دلخواه یا به اجبار پیشرفت اقتصادی را در قبال آزادی انتخاب کرده اند با وجود عدم آزادی های مدنی در کشور، دنیا را در قبضه گرفته است. و حالا پا را فراتر گذاشته و موجب سانسور در کشورهای دیگر ازجمله امریکا شده است. پول...
-
کتاب بخوان
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1395 10:51
با خودم قرارگذاشتم که شب ها قبل از خواب کتاب بخوانم شاید این درد ناشی از عدم موفقیتم کمی التیام یابد بعد چون آدم خیلی خلی هستم گفتم برای کتاب های که خواندم یک یاداشت در وبلاگم بگذارم که لااقل اینجا از این قبرستانی که درست شده خارج شود اما خب این کار هم همچین راحت نیست اما هرطور شده بناست بنویسم شاید شما که اینجا را...
-
دیدار
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1395 10:41
یک سال پیش بودچند روز اینور یا اون ور بعد از انتخابات مجلس دهم بود که هم را دیدیم. به مناسب پیروزی بعد از اعلام نتایح بود برای جشن گرفتن این پیروزی پیشنهاد من را برای صرف یک قهوه قبول کرد توی یک کافه ساعت 8 شب برای این دیدار خیلی استرس داشتم و خودم رو قبل از ساعت 8 رسوندم اما او قبل از من رسیده بود. رسیده بود و رفته...
-
صفر
جمعه 20 آذرماه سال 1394 19:23
صفر تمام شد. صدای در می آید گوش کنید،هنوز پیکرتان را به خاک نسپرده سر این قربانی دعوا شده. به اهل بیتتان بگوید یواش تر گریه کنند تا صدای آنطرف تر را هم بشنوید. کدام طرف؟ آن طرف زیر سایه بان که مردانی جمع شده اند. خوب نگاه کنید چند نفر دیگر هم به جمعشان اضافه شدند. جمع شده اند قربانی را قسمت کنند. دخترتان خبر دارد؟ چه...
-
هیولا در چاه
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1394 09:04
روزی روزگاری هیولایی در چاه تنهایی خویش زندگی می کرد و از این جهت که تنها بود خیلی هم غمگین بود و هی غصه می خورد و غمبرک می زد. خیلی دلش می خواست یه جاست فرندی، گرل فرندی داشته باشه تا اون رو از این تنهایی در بیاره اما همونطور که خودتون می دونید هیولا ها وجود ندارن و این هم آخرین دونه بود که داشت از تنهایی منقرض می شد...
-
جا مانده
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 22:46
خیل عشاق حرکت کرده اند و تو باز جا مانده ای تنها، گوشه ی تنهای زمین رود های خروشان به سمت دریا در حرکت و تو آن قطره ی جدا مانده در دل سنگ نمک. که مدام شور می زنی و از این شوری اشباع شده ای و کم کم تمام می شوی. کمی خودت را تکان بده بگذار این زنگار ها بریزند بگذار صدایت را دریا بشنود صدای خروش رود ها می آید انگار هروله...
-
قدر
جمعه 27 تیرماه سال 1393 01:56
حالا که فکر می کنم و می دانم دیگر نمی بینمش انگار غم عالم می آید می نشیند روی دلم. بغض چنگ می زند گلویم را. مدام ترم قبل را تکرار می کنم و آن دوشنبه های زیبا را. وقتی تمام بدنم ذره ذره شوق دیدار می گرفت و دیگر همه چیز از مدار عقل خارج می شد. نگاه های دزدانه !! از همه ی همه ی او،همین نگاه های دزدانه سهم من شده بود. می...
-
در حوالی آلزایمر
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1392 17:35
نامم را به خاطر ندارم و نمی دانم لب که باز کنم به کدام زبان سخن خواهم گفت، به کدام زبان دعا خواهم خواند، به کدام زبان دشنام خواهم داد... تخت بیمارستانی را می مانم که به خاطر نمی آورد بیماران مرده اش را... رنگ چشمان مادرم را به یاد ندارم و نمی دانم پدر پیپ می کشید یا سیگار؟ من در تابستان به دنیا آمدم یا پاییز؟ در سال...
-
رفیق
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 19:41
سر ظهری همچین نشسته بودم کنار اتاق زانو هام رو بغل زده بودم اشک تو چشمام حلقه زده بود. حالا یکی ندونه فکر می کنه چی شده. راستش خیلی چیز شده یعنی می خوام بگم خیلی مشکل بزرگتر از اونیه که فکر می کنم. من تو این دنیای خدا یه رفیق ندارم نمی دونم مشکل از منه یا از اونا. خداییش نشده یه بار یه کاری بخوان من نه بیارم، از کارای...
-
آهو
شنبه 5 بهمنماه سال 1392 10:55
گفتم: آقا موسی تقصیر شما شد که اینطوری شد. آقاموسی با همون خنده همیشگیش یه نگاهی به من کرد که خودم فهمیدم چی می خواد بگه. از اون خنده های عاقل اندر سفیه بود. ما اینقدر با هم بودیم که تو هرموقعیتی از خنده اش حرفش رو می فهمم. گاهی تو گوشم نجوا می کنه. سر این قضیه هی بهم گفت: هی تاری داری اشتباه می کنی. راست می گفتا اما...
-
دلگرمی
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 10:38
همین که یک نفر باشد که بدانی به فکرت هست. نه، همین که تو به فکرش باشی کافی است. خودش می شود یک مشوق، تا دلت بخواهد فردا از خواب بیدار شوی. صبح پنجره ی دلت را باز کنی و به او سلام بگویی. حالا هر چقدر هم دور این فاصله های مادی را که دل نمی فهمد. دل،همین که منزلش آب و جارو شود و گرم باشد خیالش راحت می شود و کمتر بهانه...
-
سرنیزه داغ
سهشنبه 5 آذرماه سال 1392 21:15
دنبال یک تیمارستان می گشتم و یک مریض خاص، یک مریض که پشت دیوانه شدنش یک راز و رمز باشد. اسمش پروژه درسی بود اما اصلش یک حسی درونم نمی گذاشت تا سمبل کاری بشود. خیلی از رفقایم یک مصاحبه سرسری جور کرده بودند و به خورد استاد داده بودند. خیلی ها که حال همین کار رو هم نداشتن از اینترنت یک چیزی پیدا کرده بودند و به نام خود...
-
روز دیدار
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 02:00
این گاه نویسی ما هم انگار خیلی خواب داره نمی دونم چی شد که خواستم این نوشته رو منتشر کنم شاید به خاطر مناسبت امروز بود! به هر حال .. برای تو که برایم عزیزتر از جانی یک سال پیش بود که در دلم احساس مهری کرد و شوری در وجودم درگرفت برای خواستن یک سال پیش بود که در زانوانم قوت یا علی یافتم و در ذهنم فرمان حرکت یک سال پیش...
-
آخرین مکالمه
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 00:34
آخرین مکالمه ما بر می گردد به دوماه پیش. آنطور که یادم است مکالمه طولانی داشتیم و در چند نوبت اتفاق افتاد.خدا کن یادت نیاید! در آن مکالمه خیلی بد برخورد کردم.این چند روز نمی دانم چه شده که رسیده ام به دو ماه پیش. شب و روز در جلوی چشمانم تو را می بینم و لحن بد برخورد خودم با تو را. بگذار اول تکلیف خودم را روشن کنم در...
-
سفره هفت سین شعر
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 17:36
سال گذشته برای عزیزترینم سفره ای پهن کردم با شعر که تمام طراوت بود و شادی اما کنون سفره ای پهن خواهم کرد از شعر با این تفاوت که غم در آن موج می زند! خب برویم سراغ سفره: قرآن: بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا که تو باز خواهی گشت تمام آیه های قرآن برایم هیمن تفسیر را دارد سبزه : مهدی اخوان...