صفر

صفر تمام شد. صدای در می آید گوش کنید،هنوز پیکرتان را به خاک نسپرده سر این قربانی دعوا شده. به اهل بیتتان بگوید یواش تر گریه کنند تا صدای آنطرف تر را هم بشنوید. کدام طرف؟ آن طرف زیر سایه بان که مردانی جمع شده اند. خوب نگاه کنید چند نفر دیگر هم به جمعشان اضافه شدند. 

جمع شده اند قربانی را قسمت کنند. 

دخترتان خبر دارد؟ چه اهمیتی دارد. تا چند ساعت دیگر همه خبر دار می شوند. 

نگاه  کنید انگار کفتار ها به توافق رسیده اند و کار را تمام کردند. توافق سر قربانی که شما گذاشتید و رفتید و انگار این جماعت به هیچ قول و قراری پایبند نبودند. آن همه از قول و عمل به وعده گفتید آن همه از آخرت گفتید و خدا گفتید اما انگار این جماعت از ابتدا کر بودند .

مرثیه این جسم قربانی تازه شروع شده است. از فردا دخترتان باید راه بیفتد و مردم را به به قول و قرارشان با شما یادآوری کند و چه در های که به روی دخترتان می بندند و حرفش را زمین می زنند. 

بیایید در زمان قدم بزنیم. می دانم شما همه ی این ها را دیده اید اما بیایید این بار با من به تماشای تاریخ بنشینید. 

برویم در کوچه بنی هاشم؟ داستان فدک و سیلی؟ نه بگذریم چه کسی تاب سیلی خوردن ناموسش را دارد.

برویم پشت در خانه ای که این آخر ها مدام از عصمت اهلش می گفتید و سلامشان می دادید. اهل خانه ای که اهل بیتشان می نامیدید و اهل عبا بودند. خانه ای که حرمتی داشت. با رفتن شما هم حرمت ها ریخت هم سلام ها رفت.

ببینید در سوخته ی خانه را. این همان دریست که وقتی دق الباب می کردید صدای آشنا سلامتان می گفت. اما اکنون صاحب آن صدای آشنا مجروح در خانه است. سخت است از عدو و دیوار سیلی خوردن. سخت است بین در و دیوار لگد خوردن و سقط بچه. سخت است میخ در در پهلو، سخت است دیدن غربت شوهر، سخت است تحمل ضربات قلاف شمشیر روی بازو. 

حرمت ها ریخت و جواب سلام ها رفت. مردی که یکه تاز بدر و  احد بود مردی که یک ضربه اش در خندق برابر عبادت جن و انس بود مردی که صاحب حوض کوثر بود حالا جواب سلامش را نمی دهند. حالا باید خانه نشین شود .

بیایید قدم بزینم پشت تابوت شبانه روانه شده ی دختراتان. همان دردانه دختراتان که زندگیتان بود. همان که جگر گوشیتان بود و همان که دلیل خلقت جهان بود. اکنون غربیانه می برندش تا خانه ی ابدی. 

آن کفتار ها به جان قربانی شما افتاده اند و هر یک قسمتی را می کشند نگاه کنید طول تاریخ را 

علی را در مسجد ترور کردند و عده ای فکر می کردند همان که شما امیر المومنینش خواندید نماز نمی خوانده.

 نوه هایتان را، همان ها که روی دوش می گرفتید و می گفتید اینا ها جگر گوشه های من هستند را، یکی را جگرش را پاره کردند یکی را بدنش را قطعه قطعه. بعد از آن هم همه اش گریه بود و مظلومیت بود و قربت بود. بعد از آن اه بود و خانه نشینی و سکوت، بعد از آن زندان بود و حصر و حبس. 

بعد از سفر معراجتان که این بار جسم خاکی را جا گذاشتید و پر کشیدید همه چیز ناگهان تغییر کرد. آن گرگ های در پوست میش بیرون آمدند و مثل زالو چسبیدند به پیکره ی اسلام. 

تا شما بودید این رسم ها نبود. کسی قصر نمی ساخت کسی طلا پشته نمی کرد حرف سربریدن و نیزه نبودحرف زندان و غل و زنجیر نبود 

بیاید این زمان را به شتاب بگذریم برسیم به زمان من. الان هم به اسم شما آدم می کشند. بمب می بندد به خودشان و می روند بین زن و بچه ها. سر می برند جگر به دندان می کشند. زندان های طولانی می برند. حکم اعدام و زندان را راحت تر از آب خوردن می دهند. روز روشن آبروی مومن را می برند. دزدی را سرمناره ها جار می زنند با افتخار. ربا برای خودش دکان دارد. مال مردم خوری آبرو پیدا کرده. دروغ شده ورد زبانشان. فساد کشور های اسلامی بیشتر از همه دنیاست. قتل و تجاوز و اعتیاد سرسام می کند. فقر آمده ایمان رفته. ملت خون هم را می خورند. 

آن طرف یک عده به نام دین حکومت اسلامی زنده اند و افتاده اند به جان مردم. با آیه های کتاب آسمانیات سر می برند. قرآن ها را سرنیزه ها کرده در قلب مردم فرو می برند. این طرف جمهوریش را زده اند و بر کرسی های طلا نسشته و ایمان مردم را نشخوار می کنند. برای خودشان القاب بزرگتر از عبایشان می دوزند. آن یکی می شود امام این یکی می شود امام زاده. یک روز خودشان را با شما مقایسه می کنند یکی روز با علی. بعد به ریش تمام اسلام قهقه می زنند.

نگاه کنید این همان قربانیست که سرش دعوا بود. حالا هم سرش دعواست . اما اینبار متعفن هم شده است گند گرفته. کفتار ها جسور تر شده اند. 

چه کنیم؟

این همان اسلام است که روزها و شب ها برایش زحمت کشیدید.  عمو دادید همسر دادید عمرتان را دادید تا به اینجا برسد اما همین که رفتید کفتار ها به سراقش آمدند.

وقتش نرسیده از چنگال این کفتار های کثیف رهایش دهید؟ وقتش نرسید آن منجی صالح بیاید؟ شما را به خدا فکری برای این قربانی بکنید.