جا مانده

خیل عشاق حرکت کرده اند و تو باز جا مانده ای
تنها، گوشه ی تنهای زمین
رود های خروشان به سمت دریا در حرکت و تو آن قطره ی جدا مانده در دل سنگ نمک. 
که مدام شور می زنی و از این شوری اشباع شده ای و کم کم تمام می شوی.
کمی خودت را تکان بده بگذار این زنگار ها بریزند بگذار صدایت را دریا بشنود صدای خروش رود ها می آید  انگار هروله می کنند و می روند تا پیوند دیرین را محکم کنند و باز تو جا مانده ای.
بر قله ای ایستاده ای و زل زدی به رودی که هیچ گاه بنا نداشت تو را ببرد و خودش شتاب دارد انگار لحظه ی موعد نزدیک می شود. می رود تا در دل دریا غرق شود و تو ماتم زده و باز تو جا مانده ای.
آفتاب زده به تمام هستیت تو هر لحظه بیشتر نمک می شوی و او بیشتر نابودتت می کند تقلا سودی ندارد انگار دریا تمام قطره ها را صدا زده و باز تو جا مانده ای.
کاش باران ببارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد